نیمه شعبان نزدیکه........
ولادت آقای غایبمون نزدیکه مامانا تو شادیاتون, جوجوها یادتون نره. التماس دعا
فعلا خدانگهدار تا بعد از اسباب کشی
رو جعبه نوشتیم ..شکستنی.. آخه قلب زندگیمون توشه
یه قصه مثل همه قصه ها.............
خیلی درد دارم . 7ساعته دارم درد میکشم. آخرین بار جیغ میزنم خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا...... اونقه اونقه...... یه پسر . نگاش کردم گریه میکنه قرمزه و صورتش رو انگار با پرگار کشیدن گرده گرده. دوباره فریاد میزنم خدایا شکرت. من معجزه رو با چشمای خودم دیدم با تک تک سلول های بدنم احساس کردم. گرمای بدنت رو روی سینه ام احساس میکنم. تمام وجودم پراز شادیه . مادر بودن رو دارم از ته قلب احساس میکنم . چقدر زود عاشقت شدم.
3روز و 3 شبه نخوابیدم. سیر نمیشی از گرسنگی تب کردی . مجبور شدم بهت شیر خشک بدم. شبا گریه میکنی تا بخوابی اما وقتی میخوابی دیگه تا صبح اذیت نمیکنی.
11روزته تازه امروز نافت افتاده اما خونش قطع نمیشه. بردمت دکتر میگه رگش از تو جوش نخورده و اصطلاحا باید نقره داغ کنند. بعداز اینکار من باید هر روز با گوش پاک کن و الکل زخمها رو از داخل ناف بکشم بیرون. نافت تو میسوزه و قلب من. بمیرم برات مادر
36روزته و امروز ختنه شدی از شدت استرس دیشب خوابم نبرد. امروز وقتی رفتی اتاق مخصوص من اینطرف بی حال یه گوشه افتادم. اوردنت بیرون گریه ات قطع نمیشه. منم پابه پات گریه میکنم. شب تو آینه خودم رو دیدم یه تار موم امروز از شدت استرس سفید شده. چه کنم طاقت درد کشیدنت رو ندارم
پایان دو ماهگیته روز قبل دوبار شدید بالا آوردی دکتر برات سونوگرافی نوشته. انجام دادیم ریفلاکس شدید معده داری. باید چند ماه صبح و شب 40 تا دونه امپرازول بخوری آخه به راینیتیدین حساسیت داری. فدای مظلومیتت بشم
3ماه و یک هفته هستی . در کمال ناباوری من و بابایی تونستی رو شکم برگردی. تعجب کردیم بخاطر اینکه وزنت بالاست . گفتیم شاید این کارارو دیرتر از هم سن و سالات انجام بدی اما زودتر هم انجام دادی. باریکلا پسرم
از شنبه تیر ماه شروع میشه ماهی که تو به دنیا اومدی. تصمیم دارم این ماه خلاصه اتفاقات رو که تو این یه سال افتاده اینجا برات بنویسم اما چون شنبه اسباب کشی داریم از الان شروع کردم تا بعدها که بزرگ شدی خودت بخونی . مابقی قصه رو تو پست های بعدی می نویسم...
امیرارشا چه خبر؟
خبر زیاده. ولی مهمترینش اینه که ما داریم اسباب کشی میکنیم . آخه مامان میگه اینجا کوچیکه و امیرارشا یه اتاق جدا واسه خودش میخواد وسایلش زیادن و روز به روز بیشتر هم میشن. واااااای که جمع کردن وسایل چقدر سخته البته با وجود اذیت های من!! ولی مامانی میگه اسباب کشی یه امتحانه که امیرارشا رو پیش مادر جون بذارم شاید این دوری کمی از وابستگیش کم کنه البته من از خدامه چون اونجا خیلی بهم خوش میگذره با دایی و پدرجونم بازی میکنم.
دیروز رفتم بیمارستان مفید آخه خس خس سینه داشتم مامانی هم که همیشه نگران منو برد تاخیالش راحت بشه آقای دکتر گفت چیزی نیست بزودی خوب میشه بخاطر آلودگی هواست. بابایی میگه امان از این هوای کثیف تهران. بهتره بریم شمال زندگی کنیم. اما من قول دادم که دیگه مریض نشم تا پیش دوستام و فامیلا بمونیم. البته حرف بابایی هم فقط در حد حرف بود
این هم چکیده ای از اتفاقات این چند وقت تا بعد.....
تمام ناتمام من با تو تمام میشود...
عشق من...
سلام جیگری. مامان بهتره هرچه زودتر خوب بشی تا بهت برسم آخه دیروز بردمت دکتر. خانوم دکتر گفت که این ماه فقط 100گرم اضافه کردی. خییییییییییییییلی کمه. بخاطراینکه این ماه انقدر مریض شدی. قربونت برم سرفه هات واقعا وحشتناکه. راستی یه خبر خوب امروز صبح مامانی رو تخت خوابونده بودت اومدم از اتاق بیرون فقط 30 ثانیه طول کشید اما تو بیدار شدی و اومدی لب تخت و نکته جالب اینکه ارتفاع رو شناختی و از لب تخت تکون نمی خوردی فکر کردم اشتباه میکنم چند بار امتحان کردم دیدم ببببله آقا پسری ما فرق زمین و ارتفاع رو فهمیده . اینجاست که میخوام درسته بخورمت تازگیا با کارات خیلی من و بابایی رو غافلگیر میکنی اگه این ماه انقدر مریض نمیشدی تا الان راه افتاده بودی قربونت پاهای کوچولو و خوشگلت بشم . بوس بوسی