amirarsha

amirarsha جان تا این لحظه 11 سال و 8 ماه و 25 روز سن دارد

ماجرای مدادرنگی......

تا

تاریخ عکس 16/5.

اینا مداد رنگی شما هستن که دایی برات خریده. صبح که از خواب بیدارشدی و صبحانه تو که خوردی با هم مشغول نقاشی بازی شدیم و من با تمام وجود تلاش می کردم که بهت خط کشیدن رو کاغذ رو یاد بدم و البته تو هم خوب یاد گرفتی اما فقط برای نیم ساعت! مدادا رو برداشته بودی و می دویدی اینور اونور .. و من تمام وجودم شده بود چشم که خدایی نکرده نیوفتی زمین و مداد تو صورت یا چشمت نخوره. بعد از اینکه خوابیدی مداد رو از دستت کشیدم بیرون و قایم کردم و با خودم یه تصمیم گرفتم یعنی حقیقتش دلم برات سوخت. چرا؟ الان میگم:

خواه ناخواه تو از سن 3یا4 سالگی شروع می کنی به یاد گرفتن نقاش کردن،شعرخوندن،زبان انگلیسی یاد گرفتن و... پس چرا من این چند سال رو هم که می تونی به بازی و شیطنت و بچگی کردن بگذرونی ازت بگیرم و بجاش ذهن کوچولوت رو مشغول یاد گرفتن این چیز اون چیز کنم. همین طوری تو این سن مشغول یاد گرفتن مهارت های اولیه زندگی هستی چرا چیزای سنگین دیگه هم توسط من اضافه بشه؟ خلاصه عزیزم برو خوش باش و خوش بگذرون که مامان لارجی نصیبت شده اما فقط تا 4 سالگی و سن مهدکودک رفتنت........

چیزای جدید که یاد گرفتی و من الان یادمه: میگم بشین می شینی، میگم بده چیزی که تو دستت هست رو میدی، در هرچیز مثل شیشه آب. یا شیشه شیر خودت یا خودکار رو مبندی. شارژر لب تاپ رومیزاری توی جای شارژش، با برس موهات رو شونه می کنی البته بجای مرتب شدن برعکس میشه، دماغت رو نشون میدی و مدل رقصیدنت کاملا دخترونه شده..

تمام ناتمام من با تو تمام می شود.. دوست دارم جینگول مامان


تاریخ : 28 مرداد 1392 - 17:44 | توسط : مامان امیرارشا | بازدید : 2142 | موضوع : وبلاگ | 47 نظر

مبارکه

 

         

 *در اوج ناباوری من و بابایی امروز صبح دیدم که 2تا دندون دیگه در اوردی جالب اینجاست که دندونای عقب لثه بالات در اومده. الان 10 تا دندون داری. مبارکه گوگولی مگولی

 


تاریخ : 25 مرداد 1392 - 22:52 | توسط : مامان امیرارشا | بازدید : 2000 | موضوع : وبلاگ | 39 نظر

مژده............................

مژده............................

هشتمین دندون گل پسرم در اومد البته نه به این راحتی ها دو روز تب داشت.
آروم جونم خیلی سخت دندون در میاری دکتر گفته لثه ت سفته.. ایشاله که زود زود همه دندونات در بیاد و راحت بشیم هم تو هم من و بابایی..
تاریخ : 24 مرداد 1392 - 05:31 | توسط : مامان امیرارشا | بازدید : 2440 | موضوع : فتو بلاگ | 31 نظر

تولد ترنم به روایت امیرارشا....

       

امروز صبح تولد ترنم جونم(دخترخالم) بود، که تو مهد کودکش گرفته بود. جاتون خالی با مامانی رفتیم اونجا. کمی تو حیاط مهد تاب بازی کردم و بعد رفتیم تو سالن.. اولش کمی ترسیدم آخه بچه ها بلند جیغ میزدند و عمو هادی با بلندگو می خوند اما بعد دیگه بقول مامان کم کم یخم باز شدو با آهنگ های شاد عمو هادی رفتم وسط و قر دادم. از برف شادی خوشم نیومد، ترسیدم اما عاشق فشفشه شدم ، می خواستم دست بزنم اما مامان می گفت نه داغه داغه، راستی لواشک و کیک و آبمیوه هم خوردم و یه عالمه هم عکس انداختم. نینی های مهد هم منو خیلی دوست داشتند و منم چون از همه کوچولوتر بودم هوامو داشتن.  آخرش خیلی خسته شدم آخه من هر روز صبح ساعت 6 بیدار میشم و ساعت 9 دوباره می خوابم اما امروز نشد واسه همین دیگه بغل خاله زهرا لم دادم و نی نی هایی رو که می رقصیدن رو تماشا میکردم. خلاصه خیلی خوب بود. مامانم میگه که منم 2 سال دیگه میرم مهد...... خیلی خوشحالم. هووووورا

 

 


تاریخ : 21 مرداد 1392 - 21:48 | توسط : مامان امیرارشا | بازدید : 4141 | موضوع : وبلاگ | 39 نظر

من ماست و خیار درست می کنما....

این مدل خیار خوردن امیرارشاست گاز میزنه و بعد تیکه ها رو میندازه بیرون

به قول خالش میگه داره به مامانش کمک میکنه و برای غذا می خواد ماست وخیار درست کنه..!

ولی خوب همون طوری هم بخوره من قبول دارم چون کم کم طرز درست خوردنش رو یاد می گیره.. که البته امیدوارم به زودی یاد بگیره. چون همون طور که از تصویر پیداست خونمون..........

 

 


تاریخ : 16 مرداد 1392 - 18:10 | توسط : مامان امیرارشا | بازدید : 3098 | موضوع : وبلاگ | 55 نظر

من و تو .......

..

من و تو مادر و پسریم ولی قبل از اون مامانی دوست داره دوست و رفیق هم باشیم باهم مشورت کنیم، گردش بریم، بخندیم، همدم و رازدار هم باشیم، من تو بچگی مواظبت باشم و تو وقت پیریم، می خوام نمونه بهترین مادر دنیابرات باشم وتو پرافتخارترین پسر دنیا، امیرارشای من وقتی بزرگ شدی و این مطلب خوندی بدون تو پسرم و دوستم و همه کسم بودی و هستی البته با بابایی........ می پرستمت بعد از خدا


تاریخ : 12 مرداد 1392 - 08:53 | توسط : مامان امیرارشا | بازدید : 1987 | موضوع : وبلاگ | 55 نظر

چه خبر از اون ور یک سالگی؟

اول می خواستم بگم که امیدوارم تا الان نمازو روزتون موردقبول درگاه حق قرار گرفته باشه و از همه تشکرکنم که نگران امیرارشای عزیزم بودید حالش شکرخدا بهتره فقط کمی خس خس سینه داره و بی اشتهاست.

این کفش جایزه پسرمه بخاطر  صبوری که تو این دوران مریضیش بخرج داد کالج ورنی سورمه ای که مامان بیشتر خوشش اومد تا خودش!!

 

 امیرارشا اصرارداره رو سرامیک بخوابه شاید بخاطر خنک بودنشه اگه من حواسم نباشه یا تو آشپزخونه رو سرامیک خوابیده یا تو پذیرایی... و واقعا هم تو خواب عمیقی میره

 یکی از وسیله های بازی امیرارشا!! دکمه های بغل تلویزیون .. این کار رو با لبخند انجام مبده که ما چیزی نگیم

 این سطل پارچه ای برای اینه که اسباب بازی های امیرارشا رو توش بریزیم اما تنها چیزی که هیچ وقت توش نیست همون اسباب بازیه چون امیرارشا می خواد بره توش!!

 ...

این پرده چوبی رو جلوی راهرو آویزون کرده بودیم که امیرارشا محکم کشید و اون افتاد زمین.. الان هروقت اونو بهت نزدیک می کنیم می ترسی و گریه میکنی مثل متر. ازمترهم می ترسی . علتش رو نمی دونم!!

 

 این طفلک ماشین لباسشویی  روزی 20یا30 بار توسط امیرارشاخان خاموش یا روشن میشه و چرا تا الان نسوخته معجزه الهیه..!!

 آخرین جمعه قبل از ماه رمضان من و بابایی و پسملی تصمیم گرفتیم بریم پیاده روی........

 

 

 

و این هم آقــــــــــــــــــا امیرارشا که می خواد از پله بره بالا که البته یه دونه رو موفق شد اما بقیشو نذاشتم آخه احساس کردم واسه اینکار زوده... آتیش بسوزونه

کارای دیگه ای که بعد از1سالگی یاد گرفتی اینه که میگیم زبونتو در بیار درمیاری. میگیم موهات کو سرت رو میاری پایین تا ببینیم. چشمک میزنی البته با 2تا چشمت. به غذات میگی گاگا. میگیم آب بازی می دویی سمت حموم. بهت میگیم خودتو شبیه موش کن چشما و دماغ و دهنت رو جمع میکنی انقدر این کارت بامزست که همه عاشقشند. میدونی که کلاه برای سر دمپایی برای پاست و قاشق اسباب بازیتو داخل کاسه می کنی و غذای تخیلی رو تو دهن من میکنی  منم میگم به به. میگم سرت رو بذار رو بالش بخواب اینکارو میکنی. زمانی که می خوای کاری کنی و من بگم نه نه نکن، نمیکنی ولی اگه خیلی دلت بخواد که انجام بدی یه لبخند بعد خودتو شبیه موش میکنی که من گول بخورم بعد انجام میدی...

خیلی کارای دیگه بلدی که نمیشه نوشت چون زیادن از وقتی یک سالت شده تند تند یاد میگیری صد باریکلا گل مامان


تاریخ : 09 مرداد 1392 - 16:01 | توسط : مامان امیرارشا | بازدید : 3304 | موضوع : وبلاگ | 53 نظر

دلم گرفته...

دلم خیلی گرفته خیـــــــــــــــــــــــــــــــــلی. امیرارشای من خردادماه برای اولبن بار سرما خورد (تا قبل از اون ویروس می گرفت). تب داشت با سرفه های وحشتناک صداش هم گرفته بود .بردیمش پیش دکترش سرکارخانوم دکتر آرزو آذرهوشنگ، گفتند که ریخته تو ریه ش و همین باعث گرفتگی نفسش شده و باید اسپری مصرف کنه. از این به بعد نباید در معرض سرماخوردگی قرار بگیره. من از خرداد خیلی مواظب بودم (اما نمی شه که سرما نخوره خودتون بهتر می دونید) تا اینکه دیروز علائمش رو نشون داد از دخترخالش گرفته. بمیرم برات مامانی. خیلی سخته که ببینید پاره تنتون کنارتون خوابیده و به سختی نفس می کشه. وقتی اسپری تو دهنش می زنم فکر می کنه شوخیه و از ته دل می خنده نمی دونید اون موقع من چه دردی رو تحمل می کنم. امروز دوباره می برمش دکتر . همزمان شده با دندون درآوردنش و بیشتر سختی میکش معصوم مامان. می خواستم شیرین کاری های بعد از 1 سالگیش رو بذارم که این جوری شد. حالا اونا بمونه برای بعد از خوب شدنش. خدایا خواهش می کنم.. تو رو به این ماه عزیز.. مگه نمی گی سفره اجابت دعا تو این ماه پهن کردی.. من سلامتی امیرارشام رو می خوام.. می خوام.. خیلی می خوام.. خدایا من رو با پسرم امتحان نکن.. تو این یه مورد ایمانم ضعیفه.. خدایا ناامیدم نکن.. دست رد به سینه من نزن.. من بنده بد اما این طفل معصوم چی.. خدایا جز در خونه تو جای دیگه ای رو بلد نیستم.. من اومدم سلامتی امیرارشا رو ازت گدایی کنم..

دوستای عزیزم اگه تو این شبا دلتون لرزید امیرارشای منو فراموش نکنید.. ممنون و التماس دعا


تاریخ : 05 مرداد 1392 - 15:42 | توسط : مامان امیرارشا | بازدید : 2407 | موضوع : وبلاگ | 56 نظر

راهنمایی می خوام.... کمک.....

راهنمایی می خوام....  کمک.....

امیرارشای من وزنش خوبه اما بچم خیلی کم بنیه ست سریع مریض میشه. برای یه دندون دراوردن 4 روز تب داشت تازه دندونی که راحته اگه دندونای عقب تر رو در بیاره دیگه فکر کنم کارمون به بیمارستان بکشه... چیکار کنم؟ چی بهش بدم. خواهشا کمک کنید از مامانا، مامان بزرگا بپرسید
کمک کمک..................
تاریخ : 02 مرداد 1392 - 23:23 | توسط : مامان امیرارشا | بازدید : 1848 | موضوع : فتو بلاگ | 31 نظر