amirarsha

amirarsha جان تا این لحظه 11 سال و 9 ماه و 22 روز سن دارد

خاطرات کلاردشت...........

سلام پسر خوشگلم..

روز سه شنبه با خاله ها و دخترخاله های مامان تصمیم گرفتیم بریم شمال..

اونجا شما خیلی پسر خوب و آقایی بودی به موقع خوابیدی و غذا خوردی و منم کلی پُز دادم که پسرم انقدر خوبه

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

خاله ها تصمیم گرفتند ببینند اگه امیرارشا دختر میشد چه شکلی میشد..!! واااااااااااااااااای ماه شب چهارده شدی گلم..

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

عاششششششششششششششق این عکستم، اصلا کلا عکسایی که از ته دل می خندی رو خیلی دوست دارم ، مثل مامان چشماتو ریز می کنی و از ته دل می خندی..

آره گلم بخند. با خنده تو، من و بابایی زندگی می کنیم...............

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

اونجا یه توپ دستت گرفته و بودی و مثل بچه مودب ها یه گوشه برای خودت بازی میکردی البته نیکی و ترنم مثل همیشه هواتو داشتن

-ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

این دخمل خانوم ناز دخترِ دخترخاله ی مامانه، حدود 10 ماه از امیرارشا بزرگتره و اسمش مُهناست و به معنی واقعی کلمه هیچی نمی خوره صبح چند تا قاشق شیر(با قاشق شیر می خوره)، ناهار چندتاقاشق شیر، شام چند تا قاشق شیر. همین..

پسرم خیلللللی خوبی، خیلی آقایی، خیلی قشنگی، خیلی مهربون و فهمیده ای، خیلی صبوری

از اینکه تو مال منی خیلی خوشحالم و شکر شکر شکر

از شروع نفس های حضرت آدم تا پایان نفس های آخرین آدم دوست دارم.


تاریخ : 28 مهر 1392 - 06:32 | توسط : مامان امیرارشا | بازدید : 1925 | موضوع : وبلاگ | 80 نظر

مسافرت....

  شکلکهای جالب آروین

بصورت کاملا ناگهانی یه برنامه مسافرت برامون پیش اومده که البته فردا میریم.. میرم چمدون رو جمع کنم.. بوس بوس


تاریخ : 23 مهر 1392 - 23:58 | توسط : مامان امیرارشا | بازدید : 1579 | موضوع : وبلاگ | 35 نظر

امیرارشاو میزتلویزیون..

سلام مرد کوچولوی مامان..

عزیزم یکی از عادتهایی که داری اینه که کشوی میز رو باز می کنی و سی دی ها رو در میاری و می ریزی زمین وقتی بهت می گم سی دی ها رو جمع کن و بذار تو کشو می خندی و تندتند اینکارو انجام میدی و نمی دونی من چه کیفی می کنم که حرفم رو گوش میدی البته در کل بچه حرف گوش کنی و با ادبی هستی اینو همه می گن.

یکی از همین روزا که می خواستی کشو رو باز کنی محکم کشیدی و کشو افتاد زمین و شکست فقط خدا رو هزارمرتبه شکر که رو پات نیوفتاد. ولی تعجب می کنم که من اون روز چطور از شدت ترس سکته نکردم!! smilies2

این اتفاق باعث شد کشوی دوم هم لبه ی تیزش بزنه بیرون و خیلی خطرناک بشه درنتیجه جمعه یه میز تلویزیون جدید خریدیم حالا نمی دونم باید ازت تشکر کنم یا...؟

dividers

در مورد شما:

عاشق ژله ای ، هر مزه یا رنگی که باشه دوست داری. به چوب شور هم علاقه مند شدی.

چند وقت پیش اشتباه کردم که یه ذره نوشابه بهت دادم و الان دیگه هر جا نوشابه ببینی اصرار میکنی که بهت بدیم و ما هم حدالمقدور نوشابه بهت نشون نمیدیم.

تا من می گم اتل متل توتوله سریع می شینی و پاهات هم دراز می کنی البته اگه طولانی بشه حوصلت سر میره و وسط بازی پامیشی میری.

از بین میوه ها خیار زیاد دوست نداری .

نمی دونم چرا تازگیا هم اصرار داری پاهات رو 180 درجه باز کنی فکر کنم از نیکی و ترنم یاد گرفتی البته این کارت واقعا منو می ترسونه.

dividers

راستی این چند روز برات دنبال خانه اسباب بازی گشتم اما همه حتی مدیر یه مهد بلا استثنا گفتند که ثبت نام نکنم چون رو خانه های اسباب بازی نظارت خاصی ندارند و بچه ها با هرسنی(البته زیر6 سال) میان و محیطش مخصوصا استخر توپش حاوی ویروس های مختلفه.. حالا باز باید بیشتر تحقیق کنم چون صد در صد منصرف نشدم .یکی جایی رو معرفی کرده باید برم از نزدیک ببینم اگه فضا خوب و تمیز و مناسب بود می برمت.

عزیزم اونقدرا که فکر می کنی دوست ندارم چون اونقدر دوست دارم که حتی فکرشم نمی تونی بکنی..!

Bo0OoO0Oo0oO0Oo0OoOo0OoO0o0O0OosSsSsSsSsSsSsSsSsS

 

 


تاریخ : 20 مهر 1392 - 08:22 | توسط : مامان امیرارشا | بازدید : 2466 | موضوع : وبلاگ | 45 نظر

مامان سرش شلوغه...

سلام جوجویی خوبی؟

با شروع ماه مهر سر مامانی شلوغ شده اما از هفته دیگه برنامه خوب و مدون می چینم تا به وبلاگت و دوستای خوب نی نی پیجی سر بزنم smilies2

تازگیا یکی دیگه از آهنگ های   ..چرا..  برات مهم شده که اخر آهنگ میگه بیست بیست بیست تو هم میگی دیش دیش دیش . وااااااای وای نمی دونی چقدر خوشحالم چون تو ، تو صحبت کردن یه اوچولو تنبلی.. یه کلمه که تو می گی انگار دنیا رو به من دادن ولی تو یاد گیری چیزای دیگه خدا رو شکر باهوشی.

blog

حالا بریم سراغ عکسات:

در این عکس آمادت کردم که بریم بیرون اما تو به عادت همیشه که از دوران نوزادی به همراه داری گریه کردن و نق زدن موقع لباس پوشیدنه... اینجا غرغرهات هنوز تموم نشده بود بابایی گذاشتت رو اپن و ازت عکس انداخت.

blog

عاشق این عکستم عشق من، از اون جایی که موهات بلند شده و خیلی نرمه وقتی از حموم بیرون میای میریزه جلو چشمت برای همین تل میزنم به موهات.. و اون عروسکت به اضافه چندتا حیوون دیگه خیلی دوستشون داری و منم با اونا باهات بازی آموزشی می کنم و از خصوصیات و زندگیشون و غذاها و جایی که زندگی می کنند برات می گم به زبون هر حیوون با یه صدا برات حرف می زنم  و تو هم با دقت گوش میدی شاید نیم تا یک ساعت اینجوری سرگرم بشی.

blog

راستی راستی دندون نیش سمت چپ فک بالات داره بهم بای بای میکنه اندازه یه نقطه زده بیرون.. هوراااااااااااااااا smilies1  با تبریکات فراوان آقا امیرارشا

سه جور دوست دارم اینجوری ، اونجوری ، بدجوری

 


تاریخ : 15 مهر 1392 - 08:40 | توسط : مامان امیرارشا | بازدید : 2694 | موضوع : وبلاگ | 67 نظر

کارهای امیرارشا..

سلام عزیزترین و بالاترینم..

کم کم هوا داره سرد میشه مخصوصا شبها، وقتی میایم بیرون حتما یه کت پاییزه باید بپوشی. انگار همین دیروز بود که منتظر تیرماه و اولین سالروز تولدت بودم چقدر روزا دارن زود می گذرن عزیزم . تو داری بزرگ میشی و من به چشم دارم میبینم که چقدر از نوزادیت فاصله گرفتی و چقدر دوست داری چیزای مختلف یاد بگیری

با اینکه من هیچ اصراری ندارم اما خودت مداد رنگی و دفترت رو میاری و خط خطی می کنی و از منم می خوای برات نقاشی کنم، اعضای ظاهری بدنت رو کاملا شناختی حتی وقتی عروسکت رو بهت میدم و مثلا میگم گوشش کو؟بهم نشون میدی، وقتی آبمیوه یا شیرپاکتی بهت میدم و می خوری تموم می کنی نی رو در میاری و دوباره با جدیت تو اون سوراخِ کوچیک مخصوص نی جا میکنی،

دکمه های دستگاه دی وی دی ما لمسیه اما تو انقدر باهاش ور رفتی که میری از کشو سی دی برمیداری و اول دکمه پاور رو میزنی بعد دکمه اپن و بعد سی دی رو میزاری اوایل سی دی رو برعکس میزاری اما تازگیا این هم یاد گرفتی ولی دکمه پلی رو بلد نیستی و با تعجب از اینکه چرا این سی دی نشون نمیده دست منو می گیری و میاری جلو سی دی تا من برات درست کنم..

یکی دیگه از خصوصیاتت اینه که تو از همون 3،4ماهگی که لمس کردن اشیا رو یاد گرفتی با انگشت وسط کار میکنی نه انگشت اشارت. حتی لی لی حوضک یا کلاغ پر..

لباسات هم کامل شناختی مثلا جوراب و کفش و شلوار برای پا و بلوز و کت برای تنت و کلاه برای سر حتی می دونی گل سر و روسری برای مو..

وقتی لپ تاپ رو جلوت میزارم و میگم اینتر رو بزن دقیقا اینتر رو میزنی البته اینو چندبار باهات کار کردم ها

زمانیکه بهت میگم حسین حسین سینه میزنی، انقدر اینکار رو با اون دستای توپولوت بامزه انجام میدی که همه با دیدنش عاشقت میشن

شبها عادت داشتی که اول رو پام بخوابونمت بعد رو تختت بزام اما حدود دو هفته ست که دیگه رو پا نمی خوابی و خودت دوست داری روی زمین یا رو تختت بخوابی فکرکنم دلت واسه پاهای مامان سوخته البته تختت تو اتاق خودت نیستا تو اتاق ماست هنوز از تنهایی خوابیدن می ترسی

کارای زیاد دیگه ای هم میکنی که الان یا یادم نیست یا واقعا نمی دونم چطوری بگم یا بنویسم

 

نمی دونم می دونی یا نه لحظه تولد من به همان ثانیه ای برمی گردد که تو برای اولین بار گفتی * ماما*

 


تاریخ : 10 مهر 1392 - 07:06 | توسط : مامان امیرارشا | بازدید : 2174 | موضوع : وبلاگ | 51 نظر

امیرارشا و زیارت اهل قبور...

سلام عشق کوچولوی من،

اول بهت تبریک می گم برای اینکه اسمت تو کتاب گینس ثبت شده اونم

به عنوان مهمترین جیگر دنیا!!!smilies1

دوم باید بخاطر دندونم توضیحی بدم: حقیقتش دندونم عصب کشی شده بود و دکتر موقتا پانسمان کرده بود تا جلسه بعد برای پر کردن برم که امیرارشا رو روی پاهام نشونده بودم و داشتم قلقلکش میدادم که پسرم هیجان زده شد وخندید از پشت زد به صورتم (اصلا عمدی یا از رو شیطنت نبود)و چون اون دندون توخالی بود تا مرز شکستگی پیش رفت و ادامه ماجرا که تو جریان هستید...

blog

روز جمعه رفتیم بهشت زهرا و تو برای اول بود که اونجا میرفتی و وقتی میدیدی بابایی با آب سنگ قبر رو شستشو میده تو هم با دست روی سنگ قبر می کشیدی برای بار اول سر خاک آقاجون(پدر بابا) رفتی . با اینکه سالها از فوت آقاجون می گذره اما حسرت در کلام و اشک چشمای بابایی نشون دهنده دلتنگیشه. بابا هم خیلی زیاد بابایی بود و توسنی که میخواست از عشق پدرش سرمست بشه باباش از دنیا رفت که جریان مرگ رو، سالروزشون برات میگم.

خدایا به بزرگیت قسم، تو عکسهای دسته جمعی جای هیچ پدر و مادری رو خالی نذار.

برای شادی روح همه عزیزایی که خوشون نه اما خاطراتشون با ماست صلوات..

blog

راستی چند روز پیش تو یکی از سایت ها عکسی دیدم که خیلی تحت تاثیر قرارگرفتم :

تو هند یه آپارتمان آتیش گرفت و مادر برای اینکه بچه خفه نشه از پنجره آویزونش کرد و نکته عجیب اینکه وقتی آتش نشان ها رسیدند مادر بر اثر گاز و دود خفه شده بود اما همچنان محکم بچه رو نگه داشته بود و بچه زنده موند.. این معجزه عشق مادریه که حتی بعد از مرگ هم ادامه داره..

همین جا می خوام به مامان عزیز و مهربونم بگم پاهات رو بذار رو چشمام می خوام بهشت رو از نزدیک ببینم.................

blog


تاریخ : 07 مهر 1392 - 09:05 | توسط : مامان امیرارشا | بازدید : 3325 | موضوع : وبلاگ | 48 نظر

ماجراهای امیرارشا..

سلام گل همیشه بهارم، قشنگترین بهانه برای بودنم..

از این چند روز بگم که شما با سر مبارک و گرد و خوشگلت زدی به دندونم که دکتر احتمال می داد که شکسته اما خدا رو شکر نشکسته بود فقط کمی لق شده و مامان این چند روز با درد وحشتناک دندون سپری میکرد که البته یکی دو روزه بهتره، اونم بخاطره  5 جلسه درمان.. smilies1

دیشب چمدون لباسای زمستونی رو از انباری اوردیم و باز کردیم چند تا لباسی هم که از نوزادی یادگاری نگه داشته بودم اون تو بود.. آخی.. چقدر کوچولو بودی عشقم..

این لباس رو از 17 روزگی می پوشیدی

 قررررررررررررربونت برم روزی هزار بار

dividers

حدود دوهفته ست که یه حرکت جدید یاد گرفتی و شبها زمانی که بابا میاد بیشتر انجام میدی و منتظر تایید و تشویق بابایی می مونی. کلا زمانیکه بابا از سرکار میاد منو کلا فراموش می کنی و می چسبی به بابا..

 

dividers

پسرم، کوتاه می گم دوستت دارم ولی کوتاه نمیام از دوست داشتنت.....

 


تاریخ : 04 مهر 1392 - 06:08 | توسط : مامان امیرارشا | بازدید : 1986 | موضوع : وبلاگ | 41 نظر

جدول رشد بچه ها تا 8 سالگی

جدول رشد بچه ها تا 8 سالگی

این جدول رشد تفکیک دختر و پسر مک لارن هست .
تاریخ : 01 مهر 1392 - 08:07 | توسط : مامان امیرارشا | بازدید : 10747 | موضوع : فتو بلاگ | 33 نظر