سلام پسر شیرینم،
از بعد از دو سالگی بگم که شیرین تر و شیطون تر و عاقل تر شدی. هنوز پستونک یار جدا نشدنیته، هنوز پوشک میشی که تا دو سال و نیمی قصد ترک دادن هیچ کدوم رو ندارم. حرف زدنت بهتر شده اما هنوز جمله نمی گی. به شدت عاشق آب بازی هستی. وابستگیت به من بیشتر از بابایی شده. خودت رو بالش می خوابی و دیگه روی پا نمی خوابی. عاشق تخم مرغی. بین میوها ، میوه های شیرین رو بیشتر دوست داری کلا مزه شیرین رو به ترش ترجیح میدی. قد و وزنت هم خوبه ماشالا. و خیلی چیزای دیگه................
روز بیستم خاله ها اومدن خونمون و یه کیک کوچولو و کادو برات اورده بودند. سفره پهن کردیم تا با کیک بازی کنی و خرابکاری کنی اما پسمل باهوش و تمیز من این کار رو نکرد فقط با فشفشه ها سرگرم بودی
تا ایشالا که روز 17 مرداد که یه جشن تولد خوب برات بگیرم عزیزم.
26تیر رفتیم کلاردشت تا تو امامزاده ای که اونجاست آَش نذری پخش کنیم.
اونجا بالون ارزوها به آسمون فرستادیم:
و تعجب تو از دیدنش...
ساعت 12 شب دلت خواست کشاورزی کنی:
نبود استخر، هوای گرم و عشق به آب بازی....
و آش نذری:
و تو که بشدت و با جدیت مشغول هم زدن کمی کشک بودی:
و امام زاده سه تن...
و و تلاش شما برای مرتب کردن اونجا..
جنگل های زیبای عباس آباد..
دریا:
خدا رو شکر که سفر خوبی بود
عکس های این پست خیلی زیاد شدند، ایشالا بقیه عکس ها در پست های بعد....
اگه همه در خت ها قلم و همه دریاها جوهر شوند نمی تونند عشق من به تو رو بنویسند......