amirarsha

amirarsha جان تا این لحظه 11 سال و 10 ماه و 4 روز سن دارد

این چند روز ....

     این بوس برای تو که انقدر خوب و اقایی. حدود یه هفته ست که برات پست نذاشتم بخاطر اینکه مامان کمی کم حوصله بود اما تو این یه هفته جاهای مختلف رفتیم و روحیه مون عوض شد البته نه اینکه جایی نمیریما اما مامان باباها می دونن که وقتی نینی هست تفریح کردن و بیرون رفتن سخت میشه. از این حرفا بگذریم، بیا از جمعه 8/6 شروع کنیم:

بخاطر تولد مامان با یه هفته تاخیر(بخاطرجشن عقدکنان پسرعمه مامان)  به اتفاق خانواده رفتیم فرحزاد . اولین بارت بود که می رفتی فرحزاد. اونجا تو انقدر دل همه رو بردی که کلی لپت رو کشیدن و نازت کردن، یکی هم ازت عکس انداخت. 

          

 

روز شنبه 9/6: معمولا تو ماه شهریور لباسای زمستونی برای بچه ها رو میارن و ما هم رفتیم خیابون بهار ببینیم واسه گل پسری چی گیرمون میاد. اول پاساژ اونجا، چند تا از این وسیله ها هست که با سکه کار می کنه ( اسمش نمی دونم چیه)  اما تو بچگی هممون سوارش شدیم و تو هم سوار ماشینش شدی، خیلی خوشت اومده بود با یه دست فرمون رو گرفته بودی و خیلی جدی رانندگی می کردی

 

روز یکشنبه10/6 : رفتیم خونه خاله زهرا مهمونی. اونجا خاله و دخترخاله های مامان هم بودند . کلی گفتیم و خندیدیم. خیلی خوش گذشت. اونجا عکسی ازت ننداختم در عوض یه  عکس دیگه ازت میزارم

 

دوشنبه 11/6: به اتفاق همه کسانی که شب قبل خونه خاله زهرا بودند رفتیم پارک. خیلی عالی بود و خوش گذشت، قسمت خوبش این بود که تو ساعت ده و نیم خوابیدی و ما با خیال راحت تا ساعت دوازده اونجا بودیم. تو پارک هم انقدر سرگرم بودم که متاسفانه یادم رفت ازت عکس بندازم اما چند شب قبلش هم رفته بودیم پارک و ازت عکس گرفتم اونو برات میزارم

 

 

سه شنبه 12/6: صبح رفتیم خونه مادرجون و اونجا با دایی و پدرجون یه عالمه بازی کردی و خیلی خسته شدی

 

 

والان مثل یه فرشته معصوم وپاک و آروم خوابیدی

 

تو زندگی می کنی، پیر می شوی، تمام می شوی

من

عاشقت می مانم، عاشقت می مانم، عاشقت می مانم.........


تاریخ : 13 شهریور 1392 - 07:04 | توسط : مامان امیرارشا | بازدید : 1673 | موضوع : وبلاگ | 40 نظر

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام