amirarsha

amirarsha جان تا این لحظه 11 سال و 9 ماه و 28 روز سن دارد

کارای جدید امیرارشا...

سلام بهترینم..

وقتی از مسافرت اومدیم کمی مریض شدی اما خدا رو شکر که کار به جاهای باریک کشیده نشد و زودتر از دفعه های پیش خوب شدی

خوب حالا بریم سراغ کارایی که تو این مدت یاد گرفتی:

چند شب پیش رفتیم خونه خاله زهرا اینا. دختر دایی مامان هم اونجا بود 2 تا بچه داره یه دختر و پسر سه سال و نیمه .. تو با مبین توپ بازی میکردی و دنبال بازی می کردی من وبابایی خیلی خوشحال شدیم چون با بقیه خیلی سخت ارتباط برقرار می کنی البته تازگیا خیلی بهتر شدی.

همون شب خاله زهرا بردت رو تراس و دستها و لپتو گاز گرفت ( خیلی وقت بود که این آرزو رو داشت اما من نمی ذاشتم تا اینکه اون شب چشم منو دور دیدو به هدفش رسید) .. الهی بمیرم برات صدات در نیومد و هیچی نگفتی

حدود یه هفته ست که لیوان آبت رو میدم دستت تا خودت آب بخوری دیگه لیوان رو من برات نمی گیرم. خیلی از این کار خوشت اومده، اولها آب رو می ریختی اما الان تمیزتر می خوری. اما هنوز غذا خوردن حتی در حد ابتدایی هم بلد نیستی سریع بشقاب رو برمی گردونی و غذا رو میریزی زمین

وقتی میریم بیرون دیگه دوست نداری بغلت کنیم(اگه کالسکه رو نبرده باشیم) دوست داری خودت راه بری البته بیشتر میدویی از وقتی هم کتونی جدید برات خریدیم این حس بیشتر شده انگار باهاش خیلی راحتی.. طفلک بابایی هم پشت سرت می دوه

کلمه هایی که یاد گرفتی : بگیر= اِ ایر - بده= اده - عمو= عم -

چند شب پیش هم عکس نیکی رو دیدی و یه دفعه گفتی نیکی. البته دیگه تکرار نکردی .

تازگیا وقتی جاییت درد می گیره اون قسمت رو نشون میدی و میگی: آی آی. الهی فدات بشم انقدر بامزه اینکارو می کنی.

وقتی شعر ببیی میگه بع بع رو برات می خونم میگی: بَیی بَیی

blog

آماده شدیم بریم خونه خاله زهرا اما تو یه دفعه یادت افتاد که تو کابینت رو ندیدی..!! البته من اون کابینت رو برای شما خالی کردم فقط چند تا ظرف پلاستیکی و نشکن گذاشتم تا با خیال راحت اونجا بازی کنی و اسباب بازی هاتو بذاری توش

blog

هیسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسس

همه دنیا و ساکت کردم تا بگم (( دوست دارم ))

 


تاریخ : 04 آبان 1392 - 19:45 | توسط : مامان امیرارشا | بازدید : 2623 | موضوع : وبلاگ | 58 نظر

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام