سلام مامان جونم.. این پست رو بذار بعهده من..
یه عالمه عکس دارم. سریع بریم شروع کنم
رفتیم خونه خاله زهرا و خاله دور از چشم مامانی بهم رژ لب زد بعد مامان اومد بهم غذا داد که دور لبم پیداست نیکی و دایی و عمو رضا و مامان هم ازم عکس انداختندو من از دیدن اینهمه گوشی و دوربین تعجب کردم:
از ذره بین خوشم میاد:
انقدر دوست دارم که بهم اجازه میدن خودم آب از یخچال بریزم و بخورم:
لقمه گنده تر از دهنم برداشتم:
با هردو چشمم به مامان چشمک می زنم:
بهش اخم می کنم:
خودم رو براش لوس می کنم:
خودم رو براش موش میکنم:
از اون جایی که من یه پسر منظم و حرف گوش کنی هستم دارم اسباب بازی هام رو جمع می کنم و میریزم تو جای اسباب بازی هام:
اینجا هم از فرصت استفاده می کنم از مامان عزیزم بخاطر همه زحمتهایی که برام کشیده تشکر میکنم. دوست دارم. بوس