دیروز دومینو های بازیت رو دراوردم. بعد از چند دقیقه متوجه شدی که جاهای خالی باید بره تو جاهای برجسته البته هنوز شکلک ها رو بلد نیستی اما خیلی خوشت اومد ازش
این عکس هم برای روز شنبه است که عینک مامان رو زدی
دسته این عینک رو از وسط شکوندی دیگه نمیشه درستش کرد اما بخاطر این خنده قشنگت بخشیدمت عزیزدلم
جمعه من و تو خاله ها و دختر خاله ها رفتیم خرید. تو یکی از پاساژها سوار اسب گردون شدی با دختر خاله ها البته ترسیدم تو رو روی اسب بذارم برای همین رو صندلی نشستی و داری با تعجب به بچه ها که از رو تشک بادی می پرن نگاه میکنی
داشتم عکسای قدیمیت رو نگاه میکردم خیلی دلم برای اون موقع تنگ شده. چند تا رو تو این پست میزارم چند تای دیگه پست بعدی
اینجا یک ماهته و من این مدلی گذاشتمت رو پام ساعت هم 7 صبحه:
خوابم میاد. دارم خمیازه می کشم
به یه نقطه خیره میشم و دقت می کنم
بیشتر دقت میکنم
از بس دقت کردم رفتم تو عالم شیرین رویا
و در نهایت لالا
تمام ناتمام من با تو تمام میشود