amirarsha

amirarsha جان تا این لحظه 11 سال و 9 ماه و 26 روز سن دارد

یه قصه مثل همه قصه ها.............

خیلی درد دارم . 7ساعته دارم درد میکشم. آخرین بار جیغ میزنم خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا......    اونقه اونقه...... یه پسر . نگاش کردم گریه میکنه قرمزه و صورتش رو انگار با پرگار کشیدن گرده گرده. دوباره فریاد میزنم  خدایا شکرت. من معجزه رو با چشمای خودم دیدم با تک تک سلول های بدنم احساس کردم. گرمای بدنت رو روی سینه ام احساس میکنم. تمام وجودم پراز شادیه . مادر بودن رو دارم از ته قلب احساس میکنم . چقدر زود عاشقت شدم.

3روز و 3 شبه نخوابیدم. سیر نمیشی از گرسنگی تب کردی . مجبور شدم بهت شیر خشک بدم. شبا گریه میکنی تا بخوابی اما وقتی میخوابی دیگه تا صبح اذیت نمیکنی.

11روزته تازه امروز نافت افتاده اما خونش قطع نمیشه. بردمت دکتر میگه رگش از تو جوش نخورده و اصطلاحا باید نقره داغ کنند. بعداز اینکار من باید هر روز با گوش پاک کن و الکل زخمها رو از داخل ناف بکشم بیرون. نافت تو میسوزه و قلب من. بمیرم برات مادر

36روزته و امروز ختنه شدی از شدت استرس دیشب خوابم نبرد. امروز وقتی رفتی اتاق مخصوص من اینطرف بی حال یه گوشه افتادم. اوردنت بیرون گریه ات قطع نمیشه. منم پابه پات گریه میکنم. شب تو آینه خودم رو دیدم یه تار موم امروز از شدت استرس سفید شده. چه کنم طاقت درد کشیدنت رو ندارم

پایان دو ماهگیته روز قبل دوبار شدید بالا آوردی دکتر برات سونوگرافی نوشته. انجام دادیم ریفلاکس شدید معده داری. باید چند ماه صبح و شب 40 تا دونه امپرازول بخوری آخه به راینیتیدین حساسیت داری. فدای مظلومیتت بشم

3ماه و یک هفته هستی . در کمال ناباوری من و بابایی تونستی رو شکم برگردی. تعجب کردیم بخاطر اینکه وزنت بالاست . گفتیم شاید این کارارو دیرتر از هم سن و سالات انجام بدی اما زودتر هم انجام دادی. باریکلا پسرم

از شنبه تیر ماه شروع میشه ماهی که تو به دنیا اومدی. تصمیم دارم این ماه خلاصه اتفاقات رو که تو این یه سال افتاده اینجا برات بنویسم اما چون شنبه اسباب کشی داریم از الان شروع کردم تا بعدها که بزرگ شدی خودت بخونی . مابقی قصه رو تو پست های بعدی می نویسم...

  


تاریخ : 29 خرداد 1392 - 22:37 | توسط : مامان امیرارشا | بازدید : 1476 | موضوع : وبلاگ | 8 نظر

  • چه کار قشنگی من هم چون رز بانوم کولیک داشت علی رغم میل باطنی ام نتونستم خاطراتشو جایی ثبت کنم
    مامانی درسته خیلی سختی کشیدیم ولی دقیق که بشیم میبینم بچه هامون دارن بزرگ میشن امیدوارم همیشه صحیح و سالم باشند آمین
  • البته من همه اولین های امیرارشا رو تو یه سررسید نوشتم مثل ناخن گرفتن. تنهایی حمام بردن. اولین جشنی که رفت و....
  • چه کار خوبی کردی مامانی که تک تک خاطرات نی نی خوشگلو نوشتی بعدا وقتی خودش اینارو بخونه کلی لذت میبره.
  • خیلی کار خوبی کردی که خاطراتشو نوشتی حتی اگه خلاصش باشه نینی منم خیلی اذیتمون کردکولیک داشتو تاشش هفت ماهگیش برا منوباباش روزوشب نذاشته بودهیچ دارویی هم روش اثرنداشت،اماتایه مدتی خوب غذامیخورد ولی الان خیلی کمغذا شده،ولی همه ی ایناگذراست اونابزرگ میشن ومابزرگتر،خدا نگه دارهمه ی نی نی هاوپدرمادرای مهربون باشه آمین.
  • راستی منم قصدهمچین کاریو داشتم اگه این کارو کردم امیدوارم ناراحت نشی.
  • اميدوارم وقتي بزرگ شد قدر زحمتهايي رو كه براش كشيدي بدونه
    حتما همينطوره
    امير ارشا پسر خيلي گليه!!
  • مامانی کار خیلی جالبی کردی فدات شم نی نی هامون با همه سختیهاشون تمام زندگیمونن و عشقمونن ایشاللا که امیرارشا جونم با بزرگ شدنشو و آقا شدنش و عشق بهت جایه همه زحماتتو بده بوسس
  • کار بسیار پسندیده ای است این خاطرات رو بزرگ که میشن بخونن فکر نکنن همین جوری یه شبه بزرگ شدن و سطح توقعاتشون رو پائین بیارن و به جای دستت درد نکنه و تشکر کلمه ای بگن که تموم اون درد ها رو حاضر میشه ادم به جون بخره شما فکر میکنید فقط مامانها این درد ها رو دارن بیمرم برای باباها که تو دلشون میریزن وقتی بزرگ میشن ما رو حساب کنن مامان امیر ارشا خیلی از کلمات هست که نمیشه نوشت ولی برای شروع و کم خیلی خوبه احسنت

نظر شما

نام
ایمیل
وب سایت / وبلاگ
پیغام