خیلی درد دارم . 7ساعته دارم درد میکشم. آخرین بار جیغ میزنم خدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا...... اونقه اونقه...... یه پسر . نگاش کردم گریه میکنه قرمزه و صورتش رو انگار با پرگار کشیدن گرده گرده. دوباره فریاد میزنم خدایا شکرت. من معجزه رو با چشمای خودم دیدم با تک تک سلول های بدنم احساس کردم. گرمای بدنت رو روی سینه ام احساس میکنم. تمام وجودم پراز شادیه . مادر بودن رو دارم از ته قلب احساس میکنم . چقدر زود عاشقت شدم.
3روز و 3 شبه نخوابیدم. سیر نمیشی از گرسنگی تب کردی . مجبور شدم بهت شیر خشک بدم. شبا گریه میکنی تا بخوابی اما وقتی میخوابی دیگه تا صبح اذیت نمیکنی.
11روزته تازه امروز نافت افتاده اما خونش قطع نمیشه. بردمت دکتر میگه رگش از تو جوش نخورده و اصطلاحا باید نقره داغ کنند. بعداز اینکار من باید هر روز با گوش پاک کن و الکل زخمها رو از داخل ناف بکشم بیرون. نافت تو میسوزه و قلب من. بمیرم برات مادر
36روزته و امروز ختنه شدی از شدت استرس دیشب خوابم نبرد. امروز وقتی رفتی اتاق مخصوص من اینطرف بی حال یه گوشه افتادم. اوردنت بیرون گریه ات قطع نمیشه. منم پابه پات گریه میکنم. شب تو آینه خودم رو دیدم یه تار موم امروز از شدت استرس سفید شده. چه کنم طاقت درد کشیدنت رو ندارم
پایان دو ماهگیته روز قبل دوبار شدید بالا آوردی دکتر برات سونوگرافی نوشته. انجام دادیم ریفلاکس شدید معده داری. باید چند ماه صبح و شب 40 تا دونه امپرازول بخوری آخه به راینیتیدین حساسیت داری. فدای مظلومیتت بشم
3ماه و یک هفته هستی . در کمال ناباوری من و بابایی تونستی رو شکم برگردی. تعجب کردیم بخاطر اینکه وزنت بالاست . گفتیم شاید این کارارو دیرتر از هم سن و سالات انجام بدی اما زودتر هم انجام دادی. باریکلا پسرم
از شنبه تیر ماه شروع میشه ماهی که تو به دنیا اومدی. تصمیم دارم این ماه خلاصه اتفاقات رو که تو این یه سال افتاده اینجا برات بنویسم اما چون شنبه اسباب کشی داریم از الان شروع کردم تا بعدها که بزرگ شدی خودت بخونی . مابقی قصه رو تو پست های بعدی می نویسم...