امیرارشای مامان باعرض شرمندگی رمز عبور وبلاگ قبلیت که اسمش امیرارشا عمر مامان و بابا بود رو فراموش کردم هر کاری هم کردم نتونستم بیارم ببخشید عشقم. راستی امروز که دخترخاله اومده بود خونمون چرا زیاد باهاش بازی نکردی و همش خواب الود بودی؟ نکنه داری سرما می خوری؟ وای نه خدا نکنه مامان مواظبه سرما نخوری راستی اگه شما این نوشته رو خوندین و بلد بودین که چطور میتونم وبلاگ قبلیم رو باز کنم راهنمایی کنید مرسی
من و تعطیلات عیدو شمال...
اینجا ما برای تعطیلات عید رفتیم شمال. امیر ارشا کنار مامان و باباشه سالارمونه
من و لباس علی اصغر...
اینجا ماه محرمه و امیرارشا سقا شده تا پنج سال براش نذر کردیم خدا برامون سالم و صالح حفظش کنه آمین
من و خواب تو ماشین...
اینجا از خرید برمیگردیم و امیر ارشا تو ماشین خوابید و ماهرکاری کردیم بیدارنشد که نشد برعکس تو خونه که مورچه از کنارش رد میشه بیدار میشه! پسمل باهوش ما
من وخندهایی که دل مامان وبابم رو آب میکنه...
اینجا نهایت سرحال بودن امیرارشاست و از اون خنده هایی میکنه که مامان وبابا می میرن براش یک یه دونه ست چراغ خونست
من و لباسای عیدم...
آقاامیرارشا لباسای عیدشو پوشیده انقدر خوش تیپ شد که دخترا براش سرودست شکوندند پسمل رویایی ماست دیگه
من و اولین سره سره بازیم...
روز 13بدر امیرارشا برای اولین بار سره سره بازی کرد انقدر خوشش اومد که از اون موقع تقریبا هفته ای 2بار یا3بار میبریمش پارک تا بازی کنه نفسمونه